v

v

۱۳۹۱/۰۳/۳۱

میرشهکلی مردی که دادشاه در برابرش بزانو درامد بلوچستان در عهد پهلوی قسمت پانزدهم عبدالکریم بلوچ


در این قسمت حوادثی را دنبال میکنیم که موجب دستگیری وزندانی شدن سران طایفه لاشاری ومبارکی ودهها تن از بستگان انهابه اتهام همدستی با دادشاه میشود.

 

خلاصه از ابتدای ماجرای دادشاه اهالی مناطق بنت فنوج گه متوجه میشوند که نگهدارنده دادشاه سران طایفه لاشاری هستند ومحل استراختش هم کوهستانهای لاشار میباشد اهالی بنت فنوج بدستور علی خان شیرانی علیه اقایان لاشاری بشکایت متوسل میشوند که دادشاه محل استراختش منطقه لاشار است ونگهدارنده اش هم طایفه لاشاری میباشد. ولی دادشاه سعی میکرد هیچ وقت در خوزه نفوذ دوطایفه لاشاری ومبارکی که از هم پیمانان سنتی همدیگربوده اند از خود ردپای بجا نگذارد تا گرفتاری برای ساکنین این مناطق پیش نیاید وبهمین جهت مسئولین مملکتی روی گزارشات تردید داشتند ومدارکی وجود نداشت که مقامات دولتی سران دو طایفه را متهم بهمدستی با دادشاه بکنند بهر حال اهالی لاشار اهوران از جانب دادشاه اسوده خاطر بودند وبرعکس اهالی این دو منطقه بطور مستمر مورد اذیت ازار و ظلم شکنجه مامورین تعقیب قرار میگرفتند چون ساکنین دو منطقه را طرفدار وکمک رسان دادشاه تصور میکردند. در ضمن توسط دادشاه در تمام مدت چهار ده سال جنگ گریز تنها دوخادثه در منطقه لاشار واهوران رخ میدهم. اولی قتل میرزا خان شیرانی پسر عظیم خان در منطقه لاشار ودر جای بنام (ودگر) ودومی قتل تصادفی سید برهان در منطقه اهوران ودر جای بنام (پاگ). واز طرفی انچه واقعیت داشته وهمه میدانند محل جولانگاه دادشاه وقتل کشتارهایش منحصربخوزه نفوذ اقایان شیرانی بوده ودهات فنوج بنت گه بکشتار گاهی تبدیل میشود. وتا پیش ازخادثه تنگ سرحه وهیچ وقت مامورین تعقیب که در رائس انها چراغ خان شیرانی قرار داشتند نتوانستند ثابت بکنند ومدرک زنده ای بمقامات ارائه بدهند که دادشاه وعیال اطفالش در منطقه لاشار واهوران سکونت دارند. ولی انچه جای انکار نیست وخقیقت دارد محل استراحت دادشاه وهمراهانش در طول مدت چهارده سال منطقه لاشار بوده ودادشاه هیچ ارتباطی با مردم اهوران وسران طایفه مبارکی نداشته وبحصوص اتهام همدستی سردار عیسی خان مبارکی با دادشاه طرح وبرنامه مخالفینش بوده جهت ضربه زدن به موقعیت سیاسی واجتماعی ایشان تا وی رااز پست ومقامی که داشته بیندازند. درضمن مخل استراخت و پناهگاه دادشاه بیشترین زمان دراین دو منطقه کوهستانی وصعب العبور بنام سرحه وسرکوه بوده چون در این دو منطقه شرایط زندگی از نظر اب واذوقه فراهم است ودر دل این کوهستانها بیشتر دره ها ورودخانها دارای اب دائیم ونخل خرما وزمینهای کوچکی برای زراعت هم وجود دارد ودر جای جای این کوهستانها دامدارانی کوچرودر ان زمان زندگی میکردند که اذوقه وخواربار دادشاه بوسیله انهافراهم میشده. چون میرهوتی خان دوم رئیس قبیله در زمان حیات خود نگهداری کمال وخانواده اش را بعنوان پناهنده بتمام سران طوایف سفارش کرده بود اهالی لاشار هم سفارش ایشان را حجتی برای خود میدانستند. و بعد از وفات میرهوتی خان که در سال 1332 وتقریبا در سن نود سالگی در زاهدان اتفاق می افتد ومهیم خان در بین یازده نفر از پسرانش بجای وی انتخاب میشود وراه روش پدرش را دنبال میکند ونگهداری دادشاه خانوادش را وظیفه خود وطایفه میداند ضمنا کمال پدر دادشاه هم تقریبا حدود دوسال پیش از میرهوتی خان فوت میکند ودیگر در منطقه مهیم خان ودادشاه مطرح میشوند. خادثه تصادفی تنگ سرحه که منجر بقتل دو امریکائی ودوایرانی میشود واز اینجا بود که مخالفین بهترین فرصت وبهانه را بدست میاورند وبدرستی گزارشات مکرر خود مهر تائید میزنند ومیتوانند با همدستی تیمسار کیکاووسی نماینده وقت بلوچستان درمجلس شورایملی ثابت بکنند که دادشاه عاملی بیش نیست ونا امنی منطقه زیر سراقایان لاشاری ومبارکی است. بهر جهت کیکاووسی که بدنبال چنین فرصتی میگشت تا مخالفین خود را سرکوب ونابود بنماید چون تنها سران دو طایفه مخالف نمایندگی ایشان در بلوچستان بوده اند واز رقیب وی مهدی ارباب خمایت میکردند ودر این زمان شدت مخالفت دو جبهه مخالف که در یک طرف طایفه مبارکی ولاشاری قرار داشته ودر طرف دیگر طوایف بارکرزهی شیرانی بلیده ای وسردارزهی وریگی قرار گرفته بودند به اوج خود رسیده بود. البته مخالفت سران طایفه ریگی در این زمان تنها بخاطر حمایت از کیکاووسی بوده ومثل سران طوایف دیگر اختلافات منطقه ای وخونی با دو طایفه نامبرده نداشته اند. روش وسیاست طایفه ریگی همیشه در حال تغیر بوده واصولان سران طایفه ریگی اهل سیاست بوده وهستند.
خلاصه با پیش امدن خادثه تنگ سرحه مخالفین که در رائس انها تیمسار کیکاووسی قرار داشته میدان عمل بدست انها می افتد ومی توانند ثابت بکنند که عملا دادشاهی وجود ندارد بلکه ان اقایان لاشاری ومبارکی هستند که دادشاهی درست کرده اند تا از دولت امتیاز بگیرند واز مخالفین خود انتقام. وبنظرم در اینجا جا دارد باری دیگر خلاصه ای از جریان خادثه تنگ سرحه را تکرار بکنم روز چهارم فروردین ماه. سال 1336 شمسی و پیش از ظهر همان روز زمانیکه دادشاه برای استراخت خود وهمراهانش میخواسته از منطقه کوهستانی سرحه بطرف منطقه کوهستانی سرکوه بروند. ضمنا از رودخانه تنگ سرحه بطرف غرب تا تنگ فنوج وهشت کوه ودشت کهنان وکور زیارت این منطقه وسیع کوهستانی بنام سرحه نامیده میشود وطایفه سرحه ای در ان سکونت دارد وازرودخانه تنگ سرحه بطرف شرق تا منطقه ای بنام گلی ومکی که مرز اهوران ولاشار است بنام سرکوه معروف است که شامل دو منطقه کوهستانی صعب العبوربنام کچ وهبودان است وطایفه ای بنام سرکوهی در ان ساکنند دادشاه در ان روز پیش ازعبور از عرض رودخانه سرحه به دربندی میرسد که فردی مشغول گردپاشی نخل خرما بوده به او دستور میدهد از درخت پائین بیا وکوله باری بردار که بار ما سنگین است وما را از رود خانه عبور بده ان فرد واجهی نام داشته واز طایفه سرحه ای.
حلاصه زمانیکه دادشاه وعیال اطفالش وارد رودخانه میشوند صدای ماشینی بلند میشود دادشاه بواجهی میگوید شما فوری همراه زن بچها از رودخانه عبور کن وخود همراهانش سنگر میگیرند وزمانیکه اتومبیل بتیرس میرسد بدون اینکه بدانند سرنشینان ان چه کسانی هستند شروع بتیر اندازی میکنند راننده ومهندس شمس که ایرانی بوده اند در جا بقتل میرسند ومهندس ویلسون وبانو کارول امریکائی از اتومبیل حارج میشوند ویلسون که یک ده تیر کمری از نوع خفیف همراه داشته شروع بتیر اندازی میکند ولی بلافاصله کشته میشود خانم کارول هم خود را بزیر اتومبیل می اندازد. وزمانیکه دادشاه همراهانش از کشته شدن سرنشینان مطمئین میشوند جهت مصادره موال شان خود را به اتومبیل میرسانند ومتوجه میشوند زنی تا هنوز زنده است تمام وسایل مورد نیاز از جمله ده تیر کمری ویلسون وبانو کارول را با خود میبرند چند کیلومتری که از تنگ بطرف سرکوه میروند دادشاه متوجه میشود زن قادر براه رفتن نیست وبزبان خود زاری والتماس میکند دادشاه دلش رحم میاید بیکی از همراهانش بنام صفروک میگوید این زن را تا رودخانه برسان زود برگرد صفروک دست زن را میگیرد بطرف رودخانه برمیگردند پس از مدت کوتاهی زن که نمیتوانسته هم پای صفروک راه برود بزمین می نشیند ودیگر از جایش بلند نمیشود عاقبت صفروک حوصله اش سر میرسد با شلیک گلوله ای بزندگی او خاتمه میدهند خود را بدادشاه میرساند وجریان را اطلاع میدهد ودادشاه از کار صفروک ناراحت میشود ولی دیگر کار از کار گذشته بوده. توجه مطالب ذکر شده نقل قول از واجهی میباشد که در ان روز ناظر وشاهد ماجرا بوده ونه نقل قول ازسیمبان زابلی است که اقای محمود زند مقدم در کتابش بنام خکایت بلوچ مینوسیند زمانیکه ما بنزدیکی تنگ سرحه رسیدیم سیمبان زابلی بمن گفت ان درحت خرمای سوخته که می بینید کار دادشاه بوده در صورتیکه دادشاه در تمام عمرش درختچه دازی را در منطقه لاشار نسوخته از این گونه موارد ومطالب بی اساس واهی در کتابها ومقالات افراد بومی وغیر بومی که در مورد دادشاه مطالبی نوشته اند ومی نویسند فراوان است. تنها اقای زند مقدم نیستند. حلاصه همان روز پیش از غروب افتاب واجهی را مرحص میکنند او خود را بمنزلش میرساند وجریان را به اطلاع کدخدا شهکلی که سرپرست طایفه میباشد میرساند وهم چند ساعتی بعد از وقوع خادثه ماشینی از طرف هیچان عازم پهره(ایرانشهر ) بوده جریان را به اطلاع پاسگاه سرحه میرساند ورئیس پاسگاه سریع خود را بمخل خادثه میرساند وسه تا نعش را بوسیله اتومبیل بپاسگاه میاورد جریان رابه پهره گزارش وهم تقاضای امبولاس میکند وجریان خادثه همان روز هم بتهران مخابره میشود و در برنامه اخبارساعت هشت شب ازرادیو تهران پخش میگردد. وروز بعد سرلشکر گلپیرا فرمانده ژاندارمری کل کشور همراه چند مستشار نظامی امریکائی ونماینده بلوچستان تیمسار کیکاووسی با هواپیما وارد پهره میشوند وبلا فاصله خود رابه پاسگاه پیپ رسانده ودر دبستان انجا ستاد عملیاتی تشکیل میدهند تا بر نخوه عملیلت نظارت نزدیکتری داشته باشند. البته تا ان زمان پاسگاه پیپ بجای ساختمان خشت گلی از چند تا کپرتشکیل شده بود در ضمن هر روز پیش از غروب افتاب گلپیرا به اتفاق بعقیه همراهان با یک هواپیما کوچک دو موتوره که متعلق به مستشاران امریکائی بوده از پیپ به پهره میرفتند وصبح زود با همان هواپیما بپیپ برمیگشتند. خلاصه برای زنده ویا مرده بانو کارول صدها مامور وچریک مخلی روز بعد از خادثه وارد تنگ سرحه میشوند وبجستجو میفردازند ولی در مدت شش روز تلاش هیچ گونه اثری از بانو کارول پیدا نمیکنند واز این بابت سرلشکر گلپیرا ومستشاران نظامی امریکائی وتیمسار کیکاووسی وهم فرمانده تیپ خاش که در پیپ حضور داشته اند ازسرنوشت بانو کارول سخت نگران میشوند.
بهر حال در روز هفتم خادثه مهیم خان میرلاشاری که مدتی پیش بزاهدان رفته بودند تا از ظلم وتعدی مامورین تعقیب بحصوص از سرگرد میثاقی فرمانده گروهان فنوج که فرمانده ستون عملیات بودند شکایت بکنند وی در روز هفتم خادثه وارد پهره میشود وبا فرمانده گروهان تماس میگیرند فرمانده گروهان ژاندارمری پهر قبلا با مهیم خان دوست واشنا بوده از وی میخواهد در این شرایط حساس که برای ژاندارمری پیش امده همکاری شما لازم است پس از بخث تبادل نظرهای مهیم خان حاضر بهمکاری میشود فرمانده گروهان. که نام وی را فراموش کرده ام دستور میدهد تعداد 12 قبضه تفنگ برنوویک دستگاه جبپ. در اختیار مهیم خان بگذارند نامبرده پیش از رفتن بطرف سرحه باسردار عیسی خان مبارکی که در این زمان فرماندارپهره میباشد ملاقات میکند وجریان همکاری را به اطلاع ایشان میرساند مبارکی میگوید پروراند مار در استین نتیجه بهتری ندارد با پیش امدن خادثه تنگ سرحه گرفتاری برای همه ما شما بوجود خواهد امد چون دیگر دشمن میتواند ثابت بکند که نگهدارنده دادشاه شما وطایفه شما است مبارکی میگوید جهت پیدا کردن خانم امریکائی کوشش بکنید ومن هم فردا سری بپیپ میزنم اگر لازم شد به حاجی اسلام خان هم پیغام میکنم با شما ومامورین همکاری بکنند چون احتمالا میرود دادشاه از مسیر اهوران. بطرف مرز عبورخواهد کرد. ضمنا حاجی اسلام خان پسر عموی اقای مبارکی است وهم همسر خواهرش وهم نامبرده بجای پدرش میررستم خان بعنوان رئیس طایفه اهوران تعین شده بودند. البته طبق روال گذشته هر گاه نامی از شخصی بمیان اید مختصری از بیوگرافی او راجهت اطلاع بعرض میرسانم.
خلاصه مهیم خان با مبارکی خدا خافظی میکند عازم تنگ سرحه میشود وبمخض رسیدن بتنگ سرحه با کدخدا شهکلی تماس میگیرد واز وی جویای ماجرا میشود.
شهکلی میگوید در روز خادثه واجهی را دادشاه کوله بردار خود نموده واجهی از چون چند ماجرا خبر دارد بلا فاصله واجهی بحضور مهیم خان میرسد جریان را از اول تا به اخر تعریف میکند ومیگوید نعش در جای بنام (پوتار شیپ ) افتاده مهیمخان با شهکلی مشورت میکند که صلاح است جهت خاتمه دادن به این لشکر کشی در پیدا کردن نعش کمک بکنیم شهکلی میگوید میترسم برای واجهی گرفتاری درست بشود ولی مهیم خان وی را قانع میکند وشهکلی میگوید اگر برای واجهی گرفتاری پیش امد از من گله نکنید که من از دادشاه تلافی میکنم چون او خق نداشته قوم خویش مرا کوله بردارخود بنماید. بهر جهت مهیم خان به اتفاق واجهی وارد پاسگاه سرحه میشوند ومهیم خان جریان را برئیس پاسگاه تعریف میکنند که در ان روز واجهی کوله بردار دادشاه بوده ومیداند نعش کجا افتاده فوری چند نفر ژاندارم را همراه واجهی نموده بوسیله جیپ ژاندارمری عازم مخل خادثه میشوند سه چهار ساعت بیشتر طول نمیکشد که نعش را بپاسگاه میاورند ورئیس پاسگاه جریان پیدا شدن نعش را که با همکاری مهیم خان وواجهی صورت گرفته به پیپ گزارش میکندودستور میرسد فوری نعش را همراه واجهی به پیپ بفرستید وبه مهیم خان هم بگوئید. خود را بپیپ برسانند. خلاصه بمخض رسیدن نعش انرا داخل هواپیمای نموده همراه مستشاران نظامی امریکائی بطرف تهران پرواز میکنند. وپس از خلاص شدن از بن بست کیکاووسی واقایان شیرانی که در انجا حضور داشته اند مثل اقای احمد خان وجهانگیر خان وچراغ خان رو به فرمانده کل ژاندارمری میکنند.
ومیگویند ایا تا هنوز ثابت نشد ه که دادشاهی وجود ندارد هر چه هست زیر سر اقایان مبارکی ولاشاری است که اسدالله خان علم وزیر کشوراز انها خمایت میکند کیکاووسی میگوید چطور شد که بیش از هزار نفر مامور وچریک محلی نتوانستند بمدت شش روز تلاش اثری از بانو کارول پیدا بکنند وچطور شد مهیم خان کمتر از شش ساعت نعش را تخویل داد پس باید یقین داشت.
تا مهیم خان وعیسی خانی در منطقه هستند دادشاه وجود خواهد داشت ژاندارمری اگر میخواهد غائله دادشاه خاتمه پیدا بکند باید اول تکلیف اقایان مبارکی ولاشاری روشن بشود سرلشکر گلپیرا هم تخت تاثیر گفتهای کیکاووسی واقایان شیرانی قرار میگیرد وتصمیم میگیرد پیش از رفتن بطرف پهره مهیم خان را هم در پیپ دستگیرنموده وباخود ببرند. خلاصه مهیم خان هم خود را بپیپ میرساند وبجای رفتن بپاسگاه وارد منزل ازلی خان امیری که با پاسگاه صدمتری بیشتر فاصله نداشته میشود ودر انجا متوجه میشود اقایان شیرانی وتیمسار کیکاووسی با گلپیرا جلسه دارند مهیم خان احساس خطر میکند. که نکند مرا در حضور اقایان شیرانی وکیکاووسی بازداشت بکنند وابرویم برود وباهمراهانش که بتفنگهای دولتی مسلخ شده بودند مشورت میکند که اگر از من خواسته شد بیا پاسگاه تفنگها را تخویل بدهم من با بودن اقایان شیرانی در پیپ تفنگ تخویل نمیدهم همراهان که از طایفه سرحه ای واوگینکی بوده اند میگویند هر چه شما بگوئید. ودستور بدهید ما امادگی داریم دیری نمیگذرد رئیس پاسگاه پیپ نزد مهیمخان میاید میگوید تیمسار منتظر شما است وگفته تفنگها را هم با خود بیاورید. مهیم خان میگوید من تفنگ در حضور کیکاووسی واقایان شیرانی تخویل نمیدهم من تفنگها را در پهره تخویل میدهم رئیس پاسگاه برمیگردد جریان را به اطلاع میرساند گلپیرا عصبانی میشود.
که من فرمانده ژاندارمری کل کشورهستم بمن تفنگ تخویل نمیدهد روبه فرمانده تیپ خاش وکیکاووسی میکند که من همین حالا دستور حمله میدهم واز ان طرف هم مهیم خان وهمراهانش از منزل ازلی خان بیرون میشوند ودر مسجد پیپ که روبروی پاسگاه ودبستان واقع شده سنگر میگیرند. تصادفنا در همین لخظه سردار عیسی خان وارد پاسگاه میشود با گلپیرا وسایرین ملاقات میکند گلیپرا میگوید مبارکی خوب شد بموقع رسیدی وگرنه من دستور خمله میدادم چون مهیم میگوید من تفنگ بشما تخویل نمیدهم مبارکی میگوید تیمسار ناراخت نباش من جریان را حل فصل میکنم بلا فاصله مبارکی وارد منزل ازلی خان میشود مهیم خان هم خود را بدانجا میرساند مبارکی میگوید مهیم خان همه کارهای شما بچگانه است گلپیرا فرمانده ژاندارمری است شما میگوئید من تفنگها را به ایشان تخویل نمیدهم بگروهان پهره تخویل میدهم مهیم خان میگوید با تخویل دادن تفنگ بلا فاصله مرا در حضور مخالفین دستگیرخواهند کرد ولی اگر اقای کیکاووسی وشیرانیها نبودند من تفنگ تخویل میدادم ولو مرا دستگیر هم میکردند هیچ اشکالی نداشت میگوید اقای مبارکی هدف واسرار گلپیرا برای تخویل دادن تفنگها در پیپ بدون شک دستگیری من است و من قسم خورده ام در حضور اقایان تفنگ تخویل نخواهم داد ومن امروز برای مردن اماده هستم میگوید اقای مبارکی میدانید کنار مسجد پیپ قبر دوتا پدر بزرگان من وشما دیده میشوند میرهوتی خان اول ومهیم خان اول واگر امروز از من سستی سر بزند مرا نفرین خواهند کرد چون من در کنارقبر انها سنگر گرفته ام واز مرگ استقبال میکنم
خلاصه با صحبتهای مهیم خان مبارکی هم متوجه و قانع میشود که هدف گلپیرا بازداشت مهیم خان است در حضور مخالفین میگوید برو جائی که سنگر گرفته اید من جواب انها را میدهم. نقل قولی از ازلی خان امیری نامبرده عمووپدر زن دکتر حمید امیری است ساکن کشور سوئد وی میگوید پس از بیرون رفتن مهیم خان از منزل من مبارکی بنواب تفگچیش میگوید تفنگم را از جلد در بیار بدست من بده مبارکی تفنگش را مسلخ میکند از اطاق حارج میشود ضمنا تفنگ اقای مبارکی یک برنومتوسط واهدائی بوده. بهر حال ازلی خان میگوید من هم بیرون رفتم کنار وی ایستادم گفتم سردار شما فرماندار هستید میانجیگری بکنید گفت اصلان جواب مرا نداد من سر شوخی باز کردم گفتم چرا دارید بطرف کوه و(گت کمبر) گناه میکنید باز هم بحرف من توجهی نکرد. ضمنا شهر پیپ در دامنه سلسله کوهستان سرکوه واقع شده ودره ای روبروی ابادی وجود دارد بنام گت کمبر میگویند میرکمبر اول پدر بزرگ میرکمبر دوم قهرمان افسانه ای بلوچستان برایش مشکلی پیش میاید از قلعه حارج میشود وجهت مقابله خود رابدانجا میرساند. واز ان زمان ببعد این دره بنام گت کمبرتا هنوز هم معروف است ازلی خان میگوید من متوجه شدم که سردار بشدت عصبانی است ساکت کنار وی ایستادم و برایم مسلم شده بود که تصمیم دارد اگر درگیری بوجود بیاید خود رادر کنار مهیم خان بکشتن بدهد ودر ان لخظه بنظر میرسید برایش فرمانداری و ابادی عیسی ابادو زن زندگی مطرح نبوده.
ازلی خان میگوید در همین لحظه سرگرد میثاقی وسرهنگ ژیان که از طرف گلپیرا قاصد بودند نزد مبارکی میایند وپیغامهای وی را میرسانند که ما باید امشب در پهره باشیم چرا اینقدر دیر شد ه منتظرتخویل تفنگها هستیم مبارکی میگوید به تیمسار بگوئید من تعهد میکنم بدون هیچ نگرانی تفنگها رامهیم در پهره تخویل خواهند داد ولی مهیم قسم خورده تفنگها را در حضور کیکاووسی واقایان شیرانی تخویل نخواهند داد پند واندرز مرا قبول نمیکند واماده درگیری میباشد. این بود نقل قولی از مرحوم ازلی خان امیری متوفای دهه 1370 شمسی
بهر حال اقایان میثاقی وسرهنگ ژیان برمیگردند گفتهای مبارکی را به گلپیرا گزارش میکنند سرگرد میثاقی میگوید تیمسار اقای مبارکی میانجیگر نیست بلکه در کنارمهیم ایستاده وتفنگش را هم مسلح کرده اماده درگیری است گلپیرا با شنیدن سخنان میثاقی عصبانی میشود دستور اماده باش میدهد در همین لخظه فرمانده تیپ خاش دست گلپیرا را میگیرد از اطاق حارج میشود بوی میگوید لجبازی اقایان صرفنا بحاطر حضور کیکاووسی واقایان شیرانی است بوی میگوید من یقین دارم اگر شما صبر وحوصله بحرج بدهید جریان بدون هیچ برخوردی خاتمه پیدا میکند . واینرا هم بدانید فکر نکنید تعداد مهیم فقط همین دوازده نفرند اینجا منطقه عشایری است اگر درگیری رخ بدهد تلفات زیادی متوجه طرفین خواهد شد. بهر صورت خشم گلپیرا با استدلال فرمانده تیپ خاش فرو می نشیند دستور حرکت بطرف پهره را میدهد وتا ایجا جریان بخیر میگذرد وتنها واجهی را با خود بپهره میبرند. ضمنا سخنانی که بین گلپیرا وفرمانده تیپ خاش رد بدل میشود نقل قول از سرهنگ ژیان است که دوست واشنای اقایان مبارکی ولاشاری بوده ودر این موقع اسکورت گلپیرا است خلاصه برای واجهی که گناهی نکرده بود بعنوان همدست دادشاه پرونده ای تنظیم وجهت محاکمه بتهران اعزام وتخویل دادستانی ارتش میشود ومدتی بعد عکس واجهی پشت یک هفته نامه چاپ میشود وزیر عکس نوشته شده بود اگر زبانم را ببرید رد پای ولی نعمتم را نشان نخواهم داد. در خاتمه بمعرفی دو تن از کسانی می فردازیم که تا کنون در قید حیاتند واز چون چند رخدادهای زمان دادشاه اگاهی درستی دارند وگفتهای انها نقل قول. ودست چندم نیستند
1- اقای کدخدا شهکلی سرپرست طایفه سرحه ای که دادشاه بیشترین زمان اشراریش را در کوهستانهای سرحه سپری میکند واین مناطق کوهستانی در شرق فنوج وشمال شرقی بنت واقع شده وفاصله چندانی با بنت فنوج ندارد واز طرفی کدخدا شهکلی هم یکی از نگهدارندگان اصلی دادشاه در کل منطقه لاشار بوده وهم اکنون نامبرده در روستای تنگ سرحه زندگی میکند وحدود 85 سال سن دارد واگر خافظه اش یاری بکند گفتهای ایشان مستند ترین سند زنده میباشد وگفتیم شهکلی پس از زندانی شدن واجهی به اتهام همدستی دادشاه بیکی از مخالفین سرسخت دادشاه مبدل میشود چون گرفتاری واجهی را بحاطر کوله بر دار نمودن او میداند وشهکلی این عمل دادشاه را برای خود وطایفه اش توهینی میداند ودر صدد عکس العمل برمیاید وزمانیکه سرگرد میثاقی جهت راهبندان عازم راسک بوده اند شهکلی همراه چهار نفر از بستگانش خود را بفنوج میرساند داوطلب همکاری میشود وباتفاق سرگرد میثاقی عازم مرز میشوند وتصادفنا روزبعد از ورود براسک شهکلی همراه چهار نفر از بستگانش نزدیک غروب در مرز با دادشاه درگیر میشود ودر ان درگیری پسر بزرگ دادشاه کشته میشود وتمام وسایل انها مصادره وهمین درگیری سبب متفرق شدن افراد دادشاه وباعث دستگیری احمد شاه وعیال واطفال انها توسط پلیس پاکستان میشود.
در ضمن جا دارد بندشعری از لالبخش کهلافی که اولین شعر دادشاه را ششماه بعد از قتل وی میسراید بشنوید. میگوید ( تعقیب کت مروکین ملان = سر حیل شهکلی گون بیلان ) ( گفتش احمدشاه گون کولان =گون دوست شرسرین گران مولان ). وبرای اولین بار بود که ضربه ای جبران نا پذیرتوسط شهکلی به گروه دادشاه وارد میشود خلاصه دادشاه پس از درگیری مرز سریع همراه تمام افراد مسلحش بداخل برمیگردد وتنها احمد شاه به اتفاق عیال اطفالشان وارد بلوچستان شرقی میشوند که چند روز بعد از ورود توسط پلیس پاکستان بازداشت وخیلی زود بتهران تخویل داده میشوند. ودادشاه همرانش زمانی که وارد منطقه میشوند متوجه میشوند که درگیری مرز با شهکلی بوده نه با مامورین دولتی دادشاه بجای نشان دادن عکس العمل وگرفتن انتقام از شهکلی تنها بیک پیغام تهدید امیز اکتفا میکند که با جواب قاطع شهکلی روبرو میگرددو بجای درگیرشدن با شهکلی خشم خود را بر سرزارعین بیگناه حسین اباد ( گه ) خالی میکند ودر ان شبیخون کذائی دست بچنان جنایتی فجیع وشنیع میزند که نظیر ان هرگز در تاریخ بلوچستان دیده وشنیده نشده وان پاره کردن شکم 18 انسان بینوابوسیله کارد وبریدن پستان چهار زن از ان جمع تنها بجرم اینکه چرا کارگر وزارع جهانگیرخان شیرانی هستید. خلاصه دومین ضربه ای که توسط شهکلی به گروه دادشاه وارد میشود قتل ملا سلیمان است که یک هفته پس از قتل دادشاه ملاسلیمان همراه چهار زن از همراهان دادشاه وبرادر کوچکش بنام عبدالرحمن که تقریبا حدود هفت الا هشت سال سن داشته. ووشدل معروف به( وشک )پسر جلال شاه که نامبرده هم در ان وقت حدود سیزده الا چهار ده سال سن داشته در رودخانه گروانی در غاری که نزدیک ابادی کوبچ است بمخاصره شهکلی در میایند زنان همراه عبدالرحمن ووشک پس از 24 ساعت محاصره از غار بیرون میایند وتسلیم میشوند انها را بپهره میبرند ودر گروهان ژاندارمری زندانی میشوند وخود ملا پس از دوشبانه روز مقاومت سرانجام از غار بیرون میاید وکشته میشود این بود خلاصه ای از بیوگرافی کدخدا شهکلی ضمنا چه خوب بود دوستداران دادشاه. جهت صحت مطالب مصاحبه ای با ایشان بعمل میاوردند.
وحالا ازنفر دوم که وشک پسر جلال شاه است بشنوید جلال شاه پسر عموی دادشاه بوده که نامبرده بطور تصادفی با گلوله تفنگ دادشاه کشته میشود. بهر حال وشک همراه چهار زن وعبدالرحمن برادر ملا سلیمان پس از تسلیمی به پهره اعزام و زندانی میشوند. ولی خیلی زود بنا بتوصیه سردار عیسی خان مبارکی ومحمد خان میر لاشاری زنها همراه عبدالرحمن از زندان ازاد میشوند وخود را بفنوج میرسانند وتنها وشک حدود دوسه ماهی در باز داشت بسر میبرند تا اینکه حسین خان میرلاشاری که تازه یکسالی بوده که از دانشکده خقوق فارغ تحصیل شده بودند وبجای استخدامی در دادگستری بعنوان مترجم. در شرکت ایتال کنسول مشغول بکار میشوند وی روزی در پهره متوجه میشود که نوجوانی از همراهان دادشاه در بازداشت است وبا خبر میشود اگر کسی از وی ضمانت بکند او را ازاد میکنند حسین خان از وشک ضمانت میکند او راهمراه خود بوسیله اتومبیلهای شرکت به هریدوک میاورد او را تخویل خانواده استا علی میدهد چون همسر استا علی بنام فاطمه مدعی بوده که از اقوام دادشاه میباشد. حالا بدانید استا علی کیست وی اهنگری با تجربه بوده وهم ثروتمند استا علی در پائین ابادی هریدوک قناتی اباد میکند بنام کلگ علی وتا هنوز هم ابادی نامبرده متعلق به ورثه ایشان است. بهر جهت جریان ازادی وشک نقل قول نیست خود شاهد هستم که اقای حسین خان وشک را به هریدوک اورده بودند من هم برای گذراندن تعطیلات نورز سال 1337از پهره به هریدوک رفته بودم وشک را دیدم جوانی کوتاه قدبودند وبنظرم دماغی پهن داشتند. ضمنا بنده در سال 36 و37 دانش اموزکلاس اول دبیرستان بودم متائسفانه در امتحانات. مردود شدم وبرای همیشه ترک تحصیل نمودم واکنون مدرک دانشگاهی من ششم ابتدائی است
بهر حال فامیل وبستگان حسین خان از ضمانت نمودن واوردن وشک بهریدوک اظهار نارضایتی میکنند نامبرده استدلال میکند وشک جوانی کم سن سال است گرچه در مکتب دادشاه بزرگ شده ولی انسان قابل اصلاح است نامبرده به اعتراض بستگانش توجهی نمیکند وشک پس از دو سه روزی توفق در هریدوک به ابادی کوبچ میروند وبا کمک حاجی دادخدا وجهانشاه جاوشیری خود را بسفید کوه وابادی کلگ بگا میرساند ودر انجا ساکن میشود. وپیش بینی حسین خان در ست از اب در میاید وشک زمانیکه بمیان خانواده اش به کلگ بگا برمیگردد بجای شرارت بکار کشاورزی ودامداری روی میاورد وهم اکنون چندین سال است اهالی ده وی را بعنوان کدخدا تعین کرده اند و طبق اطلاع نامبرده در قید حیات است بنام کدخدا وشدل درخوزه سفید کوه ودرابادی کلگ بگا سکونت دارند وایشان هم یکی از شاهدان زنده زمان دادشاه است جوانان طالب تخقیق میتوانند تا دیر نشده با کدخدا شهکلی وهم با کدخدا وشک که جزءاخرین شاهدان زنده زمان دادشاه میباشند مصاحبه ای داشته باشند وبنده این دو نفر را بعنوان شاهدان زنده معرفی میکنم بقول معروف این گوی واین هم میدان.

وحالا از حسین خان میرلاشاری بشنوید نامبرده پسر عموی مهیم خان و هم پسر دائی سردار عیسی خان است وی اولین بلوچی بودند که در سال 1335از دانشکنده خقوق در تهران فارغ تخصیل میشوند وی پس از فارغ تخصیلی بمدت پنج سال در شرکت ایتال کنسول که در خوزه شهرستان پهره به اکتشاف معادن پرداخته بودند بعنوان مترجم کار میکنند شرکت مذکوردر سال 1337 بمدت شش ماه کمپ خود رادر هریدوک برپا کرده بودند مهندسین هر روز با هلیکوپتر وبه همراهی حسین خان در کوهستانهای لاشار واهوران وفنوج بدنبال کشف معادن کرومیت بوده اند وطبق اظهارات اقای حسین خان معادن فراوانی از کرومیت در منطقه لاشار واهوران کشف میشود وبزرگترین معدن کرومیت که بسیار قابل توجه بوده در خوزه فنوج کشف میشود مهندسین میگویند این معدن با معدن کرومیت کشور ترکیه برابری میکند که بیشترین اقتصاد ترکیه از ان معادن تامین میگردد ضمنا این معادن قابل توجه در رشته کوهستان سیاه مانند ی است که از نزدیکی فنوج شروع میشود وتا کتیچ امتداد دارد شناسائی شده این بود نقل قولی ازحسین خان میرلاشاری مترجم شرکت ایتال کنسول. وهم از کارهای بجا مانده این شرکت باغ کشاورزی ریگ کپوت بنپوراست.
در ضمن حسین خان در سال 1342 به استخدام وزارت دادگستری درمیایند واولین پست وی باز پرسی در زابل بوده و پس مدتی به عنوان رئیس دادگاه اردکان یزد تعین میشوند و پس از چند سالی خدمت در این شهر بعنوان دادستان خمین تعین میگردد وباز بعنوان دادستان نیشابورچند سالی در انجا خدمت میکنند وباز هم حدود ده سال بعنوان رئیس دادگستری بم مشغول بکار میشوند ودر اوایل انقلاب از بم به بندر عباس منتقل میشوند وبعنوان دادستان استان چند سالی در بندر عباس میمانند. وسپس بتهران منتقل میشوند وبعنوان قاضی القضات مشغول بکار میشوند سرانجام دراواسط سال 1372شمسی ودر سن64 سالگی با نیک نامی در تهران جهان را بدرود میگوید ودر زادگاهش هریدوک با تشیع جنازه ای باشکوه و بی نظیری بخاک سپرده میشود از وی سه دختر ودو پسر بجا میماند پسر بزرگ بنام رستم میرلاشاری است ساکن سوئد خواننده معروف ومحبوب نسل جوان ودخترانش هم دارای مدرک دانشگاهی هستند ودختر کوچکش بنام ژیلا در رشته مامائی مدرک فوق تحصص دارند واستاد پروازی دانشگاهها میباشدودر تهران سکونت دارند همسر دکتر جهانفر جهانبانی میباشد وطبق اطلاع بزودی بدریافت مدرک پروفسوری خودنایل خواهند شد این بود مختصری از بیوگرافی حسین خان میرلاشاری وبازماندگانش در ضمن طبق معمول هرگاه نامی از فردی بمیان امده باشد. سعی نموده ام رگ ریشه وادرس او را هم بیان کرده باشم تا جای شک ابهامی. برای عزیزان باقی نماند. درهمین جا بقسمت پانزدهم پایان میدهیم دنباله دارد. می بخشید در این قسمت بجای اصل مطلب بیشتر بخاشیه رفتیم. ودر نهایت همیشه از در گاه خداوند مهربان ارزو میکنم بلوچستان را از قحط سالی وقوم ما را از بیماری نفاق اختلاف نجات بدهند امین/
موفق باشید عبدالکریم بلوچ


Writer: عبدالکریم بلوچ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر