v

v

۱۳۹۱/۱۰/۱۳

سرداريسم فرهنگي اکبر رئیسی (رازگو بلوچ)



دیگران دکتر می شوند تازه حس بحث و تحقیق و پویایی شان شکوفا می شود. دکترهای ما تازه حس سردار شدن شان گل می کند. یعنی فقط من می گویم. فقط من می فهمم. فقط من باید دستور دهم و دیگران چشم و گوش به دهان من.
مركز هنوز كه هنوز است جدي مان نمي گيرد. برنامه هاي توسعه به طور اخص و بر مبناي شكاف و تفاوت هاي محلي موجود طراحي نشده اند. هر چه در مركز خيرات مي كنند ته مانده اي هم به بركت شان دست ما هم می رسد. نه این که لباس ما را قواره تن ما بدوزند تا این گونه گاه خیلی تنگ و گاهی هم گل و گشاد نشود.



آن جا دانشگاه ها را زياد مي كنند ما هم قربان شان بروم توي نيكشهر و راسك! صاحب دانشگاه مي شويم. البه هنوز با همان جدال كشيگي و اميري و زيرك ابادي سيصد سال پيش، يا تجارت زير زميني اهل راسك. حالا مي خواهد انجا دیالیتیک هگل تدريس شود يا تئوری های اقتصاد خورد و كلان. آدم ها و روابط شان و بطور كلي بافت فرهنگي شهر به همان شكل قبلي مي ماند.
مركز به سرش می زند شورا ها را فعال کند، ما ها از قبيله گرايي محض يكدفعه پرتاب مي شويم به عصر پسا روشنگري و دوران شهرنشيني اوليه را يك شبه رد مي كنيم. ولي هنوز همان جدال جدگال و بلوچ است و خان و میر و رئیس و ...
مجلس قانون مي گذارد حداقل فوق ليسانس شرط مجلس است، همه حاجي بازاري ها و كارچاق كن هاي ما يكدفعه ريزش مي كنند. ولی فورا مي خزند پشت مهره هاي نو خاسته طایفه شان. به خصوص آن هایی که از هند و مالزی آمده اند. و یا از این ارشدهای جدید چابهاری گرفته اند. بازهم چندان چيزي عوض نمي شود. همان جوان نوخاسته فورا تسبيحي دست مي گيرد و ده به ده مي رود كدخدا ها را زيارت مي كند و مي شود یکی مثل خود شان.
ادارات دولتي بخشي از نيروهاي محلي را جذب خود مي كند. همه شان هم درسخواندگان جوانند، پس اميد بايد برود كه اين بروكرات هاي معمولا جوان منشاء تحول فرهنگي شوند. ولي در عمل باز همان آش و کاسه است.
موبایل و پیامک تا کوره ده ها هم می رسد. ولی باز همان پیام های دیروز است که رد و بدل می شود: شیخ فلانی خواب دیده و اگر به ده نفر فوروارد! نکنی ظرف سه روز مصیبتی به زندگی ات وارد می شود.
یک جای کار می لنگد. گویا سیستم راکد سنتی خود را به سرعت و با هر دوز و کلکی باز سازی می کند. یا شاید آن قدر محکم است که با این تجدد گونه های وارداتی مرکز ککش هم نمی گزد.
یکی از همین سیستم های سنتی که ککش هم نمی گزد سرداریسم فرهنگی است که پیش درامدش در مطلب " درد کهنه کدخدا سالاری فرهنگی و اجتماعی" گفته شد.
دیگران دکتر می شوند تازه حس بحث و تحقیق و پویایی شان شکوفا می شود. دکترهای ما تازه حس سردار شدن شان گل می کند. یعنی فقط من می گویم. فقط من می فهمم. فقط من باید دستور دهم و دیگران چشم و گوش به دهان من. به قول دوستی داری فلسفه مشاء و یا تاریخ رنسانس و یا برنامه ریزی استراتژیک را عین عبارات کتاب برای شان تشریح می کنی ، ولی آن ها سرشان پائین است و فقط منتظرند تو برسی به اولین توقف و آن ها فورا بگویند: نه!
این "نه" را هم جور خاصی می گویند که متاسفانه با فونتیک فارسی نمی شود نوشت. یک جور نه کشیده و عاقل اندر سفیهانه. فقط باید شنید یا فهمیدش چه نه جالبی است! البته من با این زبان درازم نشده بشنوم. به گردن همو که گفت.
بعد که "نه" شان را که گفتد می مانند چه بگویند و چه جواب تان را بدهند. خیلی هنر کنند می آیند هر چه از همان حرف های تو به ذهن شان مانده نصفه نیمه و با کلی غلط به خودت برمی گردانند! و می گویند گرفتی چی شد؟!
صبر جزیل ارزو دارم تا شب بعد.
اکبر رئیسی (رازگو بلوچ)



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر