حکومت اسلامی ايران در هفتههای اخير در هيبت دو نفر از تئوريسينهای
خود حکم ارتداد شاهين نجفی را بهخاطر آنچه که "توهين به امام هشتم"
خوانده شد، صادر نمود و حتی جايزهی صدهزار دلاری برای کشتن اين خواننده تعيين
کردند.
متعاقب آن بحثی بين صاحبنظران ايرانی در خارج از کشور درگرفت
که جای تأمل داشت: در ضمن اينکه همه اين حرکت "افراطيون مذهبی" را
محکوم کردند، برخی نقبی هم به شاهين نجفی زدند که اهانت به مقدسات مردم
ناشايست است و عدهای نيز چنين حرکتهای مذهبیستيزانه را به سود حکومت اسلامی
ايران و به زيان مبارزه بر عليه آن شناساندند. و صدالبته بسياری نيز بودند که
با صراحت کلام از شاهين نجفی، خارج از اينکه موافق يا مخالف اين يا آن ترانه و
شعر وی باشند، در مقابل حکومت اسلامی دفاع کردند. سازمانهای سياسیای نيز داشتيم
که به درستی در همين راستا بيانيههايی صادر نمودند.
من نيز بعنوان يک عضو جامعهی سياسی ايران و کردستان بر خود واجب
دانستم، چند جملهای در اين باب بر روی کاغذ بياورم. من بدون اگر و اما خود را در
کنار اين هموطن روشنگر و هنرمند کشورمان میبينم.
همهی ما از کشوری میآئيم که متأسفانه هنوز کانون اصلی تحجر و خشونت و محور شرارت مذهبی در جهان است. حکومت اسلامی به قول شاهين نجفی به نحوی برآيند فرهنگ جامعهيمان نيز است. کنارآمدن با اين فرهنگ و مماشات با جوهر مذهبی آن حاصلی جز حکومت اسلامی برايمان ببار نياورده است؛ حکومتی متحوش که منتقدان فراسوی مرزها نيز از تهديدهای مرگآور آن در امان نيستند. مبارزه با اين حکومت بدون روشنگری بر عليه ارکان آن ممکن نيست. خارج از وجه مبارزه با حکومت، نفس دمکراسی در ايران بدون برخورد شفاف با مانع اصلی استقرار آن، يعنی مذهب، غيرممکن است. اهمال و مماشات سياسيون ايران در اين زمينه، اما، آسيبهای فراوانی به پيشبرد امر دمکراسی و استقرار حکومت غيردينی در ايران وارد آورده است. از سويی دينخويی و از سويی ديگر دينهراسی ريشهدار در طيفهای مختلف سياسی ايران سرچشمهی چنين اهمالها و مماشاتهايی بوده است. هستند هنوز کسانی در اپوزيسيون که حتی پرداختن به باورهای مذهبی را برنمیتابند. در حاليکه نه از دينستيزی، که بايد از ستيز دين با تمدن و انسانيت و عدالت و آزادی ترسانيد. دين با ارتش بزرگ مروجانش که چون زالو از جامعه ارتزاق میکنند، نيازی به دلسوزی اپوزيسيون ندارد، بهويژه که در کشور ما نه قربانی، که عامل اصلی و منبع مشروعيت سرکوب و عقبماندگی است. تا کی خود را فريب میدهيم؟! اين پيام راقم اين سطور است.
همهی ما از کشوری میآئيم که متأسفانه هنوز کانون اصلی تحجر و خشونت و محور شرارت مذهبی در جهان است. حکومت اسلامی به قول شاهين نجفی به نحوی برآيند فرهنگ جامعهيمان نيز است. کنارآمدن با اين فرهنگ و مماشات با جوهر مذهبی آن حاصلی جز حکومت اسلامی برايمان ببار نياورده است؛ حکومتی متحوش که منتقدان فراسوی مرزها نيز از تهديدهای مرگآور آن در امان نيستند. مبارزه با اين حکومت بدون روشنگری بر عليه ارکان آن ممکن نيست. خارج از وجه مبارزه با حکومت، نفس دمکراسی در ايران بدون برخورد شفاف با مانع اصلی استقرار آن، يعنی مذهب، غيرممکن است. اهمال و مماشات سياسيون ايران در اين زمينه، اما، آسيبهای فراوانی به پيشبرد امر دمکراسی و استقرار حکومت غيردينی در ايران وارد آورده است. از سويی دينخويی و از سويی ديگر دينهراسی ريشهدار در طيفهای مختلف سياسی ايران سرچشمهی چنين اهمالها و مماشاتهايی بوده است. هستند هنوز کسانی در اپوزيسيون که حتی پرداختن به باورهای مذهبی را برنمیتابند. در حاليکه نه از دينستيزی، که بايد از ستيز دين با تمدن و انسانيت و عدالت و آزادی ترسانيد. دين با ارتش بزرگ مروجانش که چون زالو از جامعه ارتزاق میکنند، نيازی به دلسوزی اپوزيسيون ندارد، بهويژه که در کشور ما نه قربانی، که عامل اصلی و منبع مشروعيت سرکوب و عقبماندگی است. تا کی خود را فريب میدهيم؟! اين پيام راقم اين سطور است.
معتقدم دو طيف از معارضان حکومت اسلامی ايران آنچه را که اين روزها
بر شاهين نجفی میرود، به خوبی درک میکنند. طيف نخست مردم بپاخواستهی کردستان
میباشند که حکومت عدل علی و رهبر عظيمالشأن آن شخصا حکم جهاد بر عليه آن و ده
سال بعد حکم قتل رهبران آن در خارج از کشور را صادر نمود و دوم آن زندانيان عقيدتی
میباشند که در سالهای شصت و شصت و هفت آماج گلولههای حکومت تفتيش عقايد قرار گرفتند،
اين نيز با فتوايی مذهبی.
مدعیام طيفهای وسيعی از معارضان حکومت اسلامی ايران، اما، از چنين ادراکی برخوردار نيستند: اينان نخست آن دسته از اصلاحطلبان راندهشده از حاکميتند که هنوز بطور قطع با اسلام سياسی وداع نکردهاند و طيف دوم بخشی از چپها و مارکسيستهای ارتدوکس هستند که بر خلاف همهی آنچه که تاکنون از سوی مخالفان مذهبی آنها ادعا شده، با مذهب و مذهبيون ميانهی آن چنان بدی هم نداشتهاند و نوعی "همزيستی مسالمتآميز" يکطرفانه با آن داشتهاند، تازه اگر "اخلاص عمل از علی" نياموزند. طيف سوم هم "ملیگرا"ها و "ملی ـ مذهبی"ها میباشند که يک پايهی ناسيوناليسم آنها به اذعان خودشان همواره مذهب بوده است. و البته سازمان مجاهدين خلق را نيز نبايد از ياد برد که باوجود اينکه از قربانيان اصلی حکومت مذهبی ايران بوده است، غلظت مذهبیبودن آن کمتر از "جنبش مسلمانان مبارز" دکتر پيمان داخل ايران نبوده است!
به عبارتی سادهتر بخش عمدهای از قربانيان رژيم مذهبی و سياسيون ايران نه تنها هنوز تکليف خود را با مذهب و مذهب سياسی روشن نکردهاند، بلکه بعضا هنوز مماشات با مذهب از ارکان اصلی ادراک سياسیشان میباشد. عذر و بهانهی آنها همواره اين بوده که "نبايد به مقدسات مردم اهانت کرد".
جدا "قداست" چيست؟ چه مرجعی آنرا تعريف میکند؟ اهانت چيست و مرز آن با نقد کجاست؟ آيا آنچه برای طرفی مقدس است بايد برای طرف ديگر هم تقدس داشته باشد؟ آيا نقد مبانی و باورهای مذهبی اهانت میباشد؟ مرجع داوری کيست؟
پرسش مهم ديگر برای هر مبارزی اين است که اساسا نقش نقد مذهب در مبارزه کجاست؟ تعامل افراد و نيروهای سياسی و همچنين نحلههای متفاوت هنر و هنرمندان متعهد و مردمی با مذهب چگونه بايد باشد؟ جايگاه واقعی مذهب در مردم کشورمان کجاست؟ آيا مردم ما واقعا مذهبی هستند؟
ممکن بود اين پرسشها ـ دست کم به اين نحو ـ مطرح نباشند، اگر ما با حکومتی مذهبی سروکار نمیداشتيم. اما تکليف ما اکنون چيست که آنچه بر جان و مال و دنيا و آخرت ما حکم میراند مذهب است؟ آيا کسی جايز نيست به مصاف فکری مذهب برود، چون از سويی لايههايی از مردممان گرفتار چنين باورهای "مقدسی" هستند و از سويی ديگر حکومت با آن و به نام آن تعيينکنندهی حيات فردی، اجتماعی، سياسی و فلسفی و خير و شر ماست؟!
از کسی پنهان نمیسازم که با "قداست" بزرگترين مشکل را دارم. اين واژه از نظر من معنايی جز "تابو" ندارد. "تابو" نقطه مقابل فلسفه است. گوهر فلسفه بر آزادی و تابوشکنی استوار است. در کشوری که نه تنها از سوی حاکمان، بلکه از سوی بخشی از محکومان نيز تابوها مورد دفاع قرار میگيرند، فلسفه مرده است، آزادی مرده است، حقيقت مرده است. آيا در چنين کشوری سقراطها متولد میشوند تا کشته شوند؟ آيا اگر سقراطی هم تولد يافت، گاليله نمیشود تا کشته نشود؟
از خود میپرسم که چگونه است با اين "تمدن" طولانی رنسانسی در کشورمان اتفاق نمیافتد و هر تلاشی که نطفههايی از تجدد را نيز با خود داشته باشد، هيولايی تجددستيز از بطن آن زائيده خواهد شد؟ چگونه است همواره مشروطيت مغلوب مشروعيت بوده است و حتی حکومت غيرشرعی پهلوی نيز جرأت اين را نداشت اجازهی چاپ کتابی چون "23 سال" را در ايران بدهد؟!
نقش ترس در درجازدن ما، در عقيمماندن تلاشهای رهائيبخش ما، در عقبماندن از قافلهی تمدن و آزادی چه بوده است؟ آيا اتفاقی است که ايران ما امروز نه "مهد حقوق بشر" و "دروازهی تمدن"، که منشاء و محور اصلی اسلامگرايی خشن در جهان است؟ آيا اين ممکن میبود اگر ما مرعوب مذهب نمیشديم؟ و آيا اين ممکن میبود اگر ما واقعا آزاديخواه (ليبرال) میبوديم و با مذهب مماشات نمیکرديم و خود و مردم خود را نيز فريب نمیداديم؟
جدا تکليف ما با خدايان زمينی، با صاحبان اصلی مذهب مقدس، آنانی که هيچ حد و مرزی در توهين عريان به باورمندان ديگران مذاهب و مکاتب فلسفی نمیشناسند، چيست؟ تکليف ما با مردمی که بخاطر يک کاريکاتور سياسی دهها نفر را میکشند، چيست؟ تکليف ما با محتوای بشدت عقبمانده و ستمگرانه و آزاديستيزانهی مذهب چيست؟ آيا به گونهای با آنها کنار نيامدهايم؟
اگر نه، چگونه میتوانيم به پيکار قصاص برويم، چگونه میتوانيم صيغه را تقبيح کنيم، چگونه میتوانيم ستم و توحش اعمالشده بر زنان را به دلايل مذهبی زير سوال ببريم، چگونه میتوانيم ارتداد را حق مشروع بدانيم، چگونه میتوانيم صرف ميلياردها دلار در سفرهای حج را نکوهش کنيم، چگونه میتوانيم نقش مذهب در تفرق انسانها را نشان دهيم، چگونه میتوانيم ستيز مذهب با حقيقتجويی، آزادی انديشه، با توسعه و اقتصاد و فرهنگ و حتی آزادی مذهب را برملا کنيم، ... اگر از راههای مختلف از جمله با ابزار هنر و موسيقی بر عليه مذهب روشنگری نکنيم؟
آيا اهانت به مقدسات است اگر کسی بگويد که تاريخ واقعی اسلام سراسر خون است و جنگ؟ آيا اهانت است اگر نشان دهد که قتل مخالفين سياسی همواره در اسلام وجود داشته است؟ آيا اهانت است اگر استدلال کند که اسلام عزيز نمیتواند سرسازگاری با آزادی انديشه داشته باشد و راه چاره تنها وداع با آن است؟ آيا توهين است اگر دليل بياورد که رگههايی از فاشيسم و نژادپرستی در اسلام وجود دارد؟ آيا اينها ـ خارج از درستی و نادرستی آنها ـ در چهارچوب آزادی انديشه نمیگنجد؟!
آيا مبارزه با دين مبارزه با دينداران است يا دکانداران و مروجان دين؟ اگر چنين است، مبارزه با اعتياد مبارزه با معتادان است يا با فروشندگان و مروجان مواد مخدر؟ آيا تا زمانی که مذهب از جايگاه "مقدس" بهزير و به نقد کشيده نشود، روشنگری واقعی در کشورمان ممکن است؟ کجا شاهد توسعهای فکری ـ فرهنگی بودهايم بدون مبارزهای فکری با مذهب و هژمونی مذهب؟
بايد با صراحت گفته شود: مبارزه با حکومت اسلامی ايران بدون مبارزه با ارکان آن که مهمترين آن مذهب میباشد، سرابی بيش نيست. سلاح ما بايد فلسفهگرايی و ليبراليسم باشد. اتفاقا از اين منظر نيز آثار هنری شاهين نجفی را پسنديده و ستودهام. شاهين نجفی ما همان است که سياسيون ما در واقع بايد باشند؛ شجاع، حقيقتجو، تحجرستيز و انسانگرا. به وی به مثابهی يک ايرانی مباهات میورزم و در کنارش هستم. دفاع از وی دفاع از آزادی انديشه و بيان است و نه الزاما از آنچه وی میگويد و میسرايد.
بگذار بخشی از اپوزيسيون سالمند ايرانی هنوز درک نکرده باشد که شاهين نجفی 31 ساله چه میگويد، اما نسل جوان کشورمان اين فرزند گيلان را بخوبی درک خواهد کرد، چون بمانند خود شاهين تازيانهی حکومت مذهبی را بر تن خود احساس نموده است. آن هنگام که وی تولد يافت بخشی از کسانی که چون وی میانديشيدند و در نقاط مختلف ايران تحت پيگرد حکومت تفتيش عقايد قرار داشتند، کردستان را موطن و پناهگاه خود يافته بودند. شايسته است که شاهين نجفی نيز ـ اگر امروز در کردستان نيست ـ در قلوب جوانان آن جايی داشته باشد. نمونهاش فراوان باد.
آلمان، 31 مه 2012
مدعیام طيفهای وسيعی از معارضان حکومت اسلامی ايران، اما، از چنين ادراکی برخوردار نيستند: اينان نخست آن دسته از اصلاحطلبان راندهشده از حاکميتند که هنوز بطور قطع با اسلام سياسی وداع نکردهاند و طيف دوم بخشی از چپها و مارکسيستهای ارتدوکس هستند که بر خلاف همهی آنچه که تاکنون از سوی مخالفان مذهبی آنها ادعا شده، با مذهب و مذهبيون ميانهی آن چنان بدی هم نداشتهاند و نوعی "همزيستی مسالمتآميز" يکطرفانه با آن داشتهاند، تازه اگر "اخلاص عمل از علی" نياموزند. طيف سوم هم "ملیگرا"ها و "ملی ـ مذهبی"ها میباشند که يک پايهی ناسيوناليسم آنها به اذعان خودشان همواره مذهب بوده است. و البته سازمان مجاهدين خلق را نيز نبايد از ياد برد که باوجود اينکه از قربانيان اصلی حکومت مذهبی ايران بوده است، غلظت مذهبیبودن آن کمتر از "جنبش مسلمانان مبارز" دکتر پيمان داخل ايران نبوده است!
به عبارتی سادهتر بخش عمدهای از قربانيان رژيم مذهبی و سياسيون ايران نه تنها هنوز تکليف خود را با مذهب و مذهب سياسی روشن نکردهاند، بلکه بعضا هنوز مماشات با مذهب از ارکان اصلی ادراک سياسیشان میباشد. عذر و بهانهی آنها همواره اين بوده که "نبايد به مقدسات مردم اهانت کرد".
جدا "قداست" چيست؟ چه مرجعی آنرا تعريف میکند؟ اهانت چيست و مرز آن با نقد کجاست؟ آيا آنچه برای طرفی مقدس است بايد برای طرف ديگر هم تقدس داشته باشد؟ آيا نقد مبانی و باورهای مذهبی اهانت میباشد؟ مرجع داوری کيست؟
پرسش مهم ديگر برای هر مبارزی اين است که اساسا نقش نقد مذهب در مبارزه کجاست؟ تعامل افراد و نيروهای سياسی و همچنين نحلههای متفاوت هنر و هنرمندان متعهد و مردمی با مذهب چگونه بايد باشد؟ جايگاه واقعی مذهب در مردم کشورمان کجاست؟ آيا مردم ما واقعا مذهبی هستند؟
ممکن بود اين پرسشها ـ دست کم به اين نحو ـ مطرح نباشند، اگر ما با حکومتی مذهبی سروکار نمیداشتيم. اما تکليف ما اکنون چيست که آنچه بر جان و مال و دنيا و آخرت ما حکم میراند مذهب است؟ آيا کسی جايز نيست به مصاف فکری مذهب برود، چون از سويی لايههايی از مردممان گرفتار چنين باورهای "مقدسی" هستند و از سويی ديگر حکومت با آن و به نام آن تعيينکنندهی حيات فردی، اجتماعی، سياسی و فلسفی و خير و شر ماست؟!
از کسی پنهان نمیسازم که با "قداست" بزرگترين مشکل را دارم. اين واژه از نظر من معنايی جز "تابو" ندارد. "تابو" نقطه مقابل فلسفه است. گوهر فلسفه بر آزادی و تابوشکنی استوار است. در کشوری که نه تنها از سوی حاکمان، بلکه از سوی بخشی از محکومان نيز تابوها مورد دفاع قرار میگيرند، فلسفه مرده است، آزادی مرده است، حقيقت مرده است. آيا در چنين کشوری سقراطها متولد میشوند تا کشته شوند؟ آيا اگر سقراطی هم تولد يافت، گاليله نمیشود تا کشته نشود؟
از خود میپرسم که چگونه است با اين "تمدن" طولانی رنسانسی در کشورمان اتفاق نمیافتد و هر تلاشی که نطفههايی از تجدد را نيز با خود داشته باشد، هيولايی تجددستيز از بطن آن زائيده خواهد شد؟ چگونه است همواره مشروطيت مغلوب مشروعيت بوده است و حتی حکومت غيرشرعی پهلوی نيز جرأت اين را نداشت اجازهی چاپ کتابی چون "23 سال" را در ايران بدهد؟!
نقش ترس در درجازدن ما، در عقيمماندن تلاشهای رهائيبخش ما، در عقبماندن از قافلهی تمدن و آزادی چه بوده است؟ آيا اتفاقی است که ايران ما امروز نه "مهد حقوق بشر" و "دروازهی تمدن"، که منشاء و محور اصلی اسلامگرايی خشن در جهان است؟ آيا اين ممکن میبود اگر ما مرعوب مذهب نمیشديم؟ و آيا اين ممکن میبود اگر ما واقعا آزاديخواه (ليبرال) میبوديم و با مذهب مماشات نمیکرديم و خود و مردم خود را نيز فريب نمیداديم؟
جدا تکليف ما با خدايان زمينی، با صاحبان اصلی مذهب مقدس، آنانی که هيچ حد و مرزی در توهين عريان به باورمندان ديگران مذاهب و مکاتب فلسفی نمیشناسند، چيست؟ تکليف ما با مردمی که بخاطر يک کاريکاتور سياسی دهها نفر را میکشند، چيست؟ تکليف ما با محتوای بشدت عقبمانده و ستمگرانه و آزاديستيزانهی مذهب چيست؟ آيا به گونهای با آنها کنار نيامدهايم؟
اگر نه، چگونه میتوانيم به پيکار قصاص برويم، چگونه میتوانيم صيغه را تقبيح کنيم، چگونه میتوانيم ستم و توحش اعمالشده بر زنان را به دلايل مذهبی زير سوال ببريم، چگونه میتوانيم ارتداد را حق مشروع بدانيم، چگونه میتوانيم صرف ميلياردها دلار در سفرهای حج را نکوهش کنيم، چگونه میتوانيم نقش مذهب در تفرق انسانها را نشان دهيم، چگونه میتوانيم ستيز مذهب با حقيقتجويی، آزادی انديشه، با توسعه و اقتصاد و فرهنگ و حتی آزادی مذهب را برملا کنيم، ... اگر از راههای مختلف از جمله با ابزار هنر و موسيقی بر عليه مذهب روشنگری نکنيم؟
آيا اهانت به مقدسات است اگر کسی بگويد که تاريخ واقعی اسلام سراسر خون است و جنگ؟ آيا اهانت است اگر نشان دهد که قتل مخالفين سياسی همواره در اسلام وجود داشته است؟ آيا اهانت است اگر استدلال کند که اسلام عزيز نمیتواند سرسازگاری با آزادی انديشه داشته باشد و راه چاره تنها وداع با آن است؟ آيا توهين است اگر دليل بياورد که رگههايی از فاشيسم و نژادپرستی در اسلام وجود دارد؟ آيا اينها ـ خارج از درستی و نادرستی آنها ـ در چهارچوب آزادی انديشه نمیگنجد؟!
آيا مبارزه با دين مبارزه با دينداران است يا دکانداران و مروجان دين؟ اگر چنين است، مبارزه با اعتياد مبارزه با معتادان است يا با فروشندگان و مروجان مواد مخدر؟ آيا تا زمانی که مذهب از جايگاه "مقدس" بهزير و به نقد کشيده نشود، روشنگری واقعی در کشورمان ممکن است؟ کجا شاهد توسعهای فکری ـ فرهنگی بودهايم بدون مبارزهای فکری با مذهب و هژمونی مذهب؟
بايد با صراحت گفته شود: مبارزه با حکومت اسلامی ايران بدون مبارزه با ارکان آن که مهمترين آن مذهب میباشد، سرابی بيش نيست. سلاح ما بايد فلسفهگرايی و ليبراليسم باشد. اتفاقا از اين منظر نيز آثار هنری شاهين نجفی را پسنديده و ستودهام. شاهين نجفی ما همان است که سياسيون ما در واقع بايد باشند؛ شجاع، حقيقتجو، تحجرستيز و انسانگرا. به وی به مثابهی يک ايرانی مباهات میورزم و در کنارش هستم. دفاع از وی دفاع از آزادی انديشه و بيان است و نه الزاما از آنچه وی میگويد و میسرايد.
بگذار بخشی از اپوزيسيون سالمند ايرانی هنوز درک نکرده باشد که شاهين نجفی 31 ساله چه میگويد، اما نسل جوان کشورمان اين فرزند گيلان را بخوبی درک خواهد کرد، چون بمانند خود شاهين تازيانهی حکومت مذهبی را بر تن خود احساس نموده است. آن هنگام که وی تولد يافت بخشی از کسانی که چون وی میانديشيدند و در نقاط مختلف ايران تحت پيگرد حکومت تفتيش عقايد قرار داشتند، کردستان را موطن و پناهگاه خود يافته بودند. شايسته است که شاهين نجفی نيز ـ اگر امروز در کردستان نيست ـ در قلوب جوانان آن جايی داشته باشد. نمونهاش فراوان باد.
آلمان، 31 مه 2012
در همين راستا توجه علاقمندان اين بحث را به دو مطلب ذيل از اين
جانب که مدتها پيش نگاشتهام، جلب میکنم:
ليبراليسم بيشتر ـ سوسياليسم کمتر: http://rojhelattimes.org/print.php?id=1408
در دفاع از دوستدار حکمت آرامش دوستدار: http://rojhelattimes.org/read.php?id=1511
در مورد شاهين نجفی همچنين به ويکيپديا ارجاع کنيد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%86_%D9%86%D8%AC%D9%81%DB%8C
ليبراليسم بيشتر ـ سوسياليسم کمتر: http://rojhelattimes.org/print.php?id=1408
در دفاع از دوستدار حکمت آرامش دوستدار: http://rojhelattimes.org/read.php?id=1511
در مورد شاهين نجفی همچنين به ويکيپديا ارجاع کنيد:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%86_%D9%86%D8%AC%D9%81%DB%8C
همچنين به اين گفتگوی کانون نويسندگان ايران (در تبعيد) با آقای
بهرام رحمانی، مبارز سوسياليست آذری کشورمان، توجه بفرمائيد.
http://brwska.net/farsi/interview/item/1508-ftwai-qetl-taeroz-hamajanbeh-be-azadi-beyan-w-andisheh-ast.html
http://brwska.net/farsi/interview/item/1508-ftwai-qetl-taeroz-hamajanbeh-be-azadi-beyan-w-andisheh-ast.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر