v

v

۱۳۹۱/۱۱/۱۸

بلوچستان در عهد پهلوی قسمت هفدهم عبدالکریم بلوچ



در قسمت گذشته به انجا رسیده بودیم که پس از خادثه تنگ سرحه سران طایفه لاشاری ومبارکی همراه تعدادی از بستگانشان به اتهام همدستی با دادشاه دستگیر ودر تهران زندانی میشوند





طی فرمانی مدال سپه توسط ارتشبد هدایت فرمانده ستاد ارتش بسردارمبارکی اهدامیشود

در قسمت گذشته به انجا رسیده بودیم که پس از خادثه تنگ سرحه سران طایفه لاشاری ومبارکی همراه تعدادی از بستگانشان به اتهام همدستی با دادشاه دستگیر ودر تهران زندانی میشوند واینک اسامی افراد زندانی از سران طوایف مبارکی ولاشاری را نام میبریم 1- سردار عیسی خان مبارکی فرماندار وقت پهره وحاج اسلام خان مبارکی سرپرست طایفه اهوران و حاج ایوب خان مبارکی وعلم خان مبارکی واز لاشاریها سردار مهیم خان میرلاشاری رئیس طایفه وپسرعمویش کریم خان میرلاشاری. واقایان میرزاخان وفرزندش مراد خان ملک نژاد ساکن فنوج. که تنها جرمشان وابستگی به اقایان لاشاری بوده بازداشت وبعنوان همدستان دادشاه انها را بتهران اعزام وتخویل دادستانی ارتش میدهند. ودر تهران زندانی میشوند ضمنا میرزاخان دائی کریم خان است ومراد خان هم همسر خواهرش میباشد.ضمنا اقایان احمد ومحمود ملک نژاد پسران مراد خان ساکن فنوج از طرف مادر نوههای مرحوم حاجی شهنواز خان میرلاشاری میباشند.
بهر جهت از طوایف لاشارهم اقایان واجهی ونگلک سرحه ای وچوتا وپوتار مگونی واز طایفه اهوران هم دوست محمد غریب صلاحزهی همراه پانزده نفر از بستگانش وچهار نفر از نوکران اعظم خان شیرانی را درابادی رامک دستگیر وانها رابتهران اعزام نموده تخویل دادستانی ارتش میدهند. ضمنا اعظم خان پسر عمه وهم همسر خواهرمهیم خان میرلاشاری است وی در ان موقع حاکم منطقه رامک بوده اند ووابستگی تنگاتنگی با لاشاریها داشته خود اعظم خان در زمان بگیر بگیر رامک را ترک میکند ومدتها در میان طوایف لاشار بسر میبرد ومامورین موفق میشوند تنها چهار نفر از نوکران بیگناه وی را دستگیر وبعنوان همدستان دادشاه روانه تهران میکنند
حلاصه در اوایل شهریور ماه 1336اقایان سردار عیسی خان مبارکی ومهیم خان میرلاشاری را به تشکیلات ژاندارمری احظار ونامبردگان را بدون بازجوی وتشکیل پرونده دربازداشتگاه افسران زندانی میکنند. وهم چنین خدود سه الا چهار ماه پیش هم اقایان حاج ایوب خان مبارکی وکریم خان میرلاشاری وحاج علم خان مبارکی راکه در منطقه بازداشت شده بودند ببازداشتگاه ژاندارمری در تهران منتقل میشوند.
بهر حال مدت کوتاهی از زندانی سردار عیسی خان ومهیم خان نمیگذرد که اقایان حسینخان میرلاشاری که تازه از داشکده خقوق فارغ تخصیل شده بودند واقای ابراهیم خان مبارکی کارمند وزارت کشور که در رشته علوم سیا سی در دانشگاه تهران مشغول تخصیل بودند تصمیم میگیرند بحضور امیر اسد الله خان علم بروند واز جریان بازداشت نامبردگان وی را مطلع سازند اقایان بخضور امیر علم میرسند وجریان را بعرض میرسانند امیر علم اظهار ناراختی میکند ومیگوید فعلا از من کاری ساخته نیست منتظر باشید تا اعلخضرت از مسافرت اروپابرگردد گویا شاه همراه خانواده اش در ان موقع بیک مسافرت طولانی به اسپانیا رفته بودند بهر جهت شاه از مسافرت برمیگردد وامیر علم بحضور میرسد جریان بازداشت اقایان را بعرض شاه میرساند پادشاه میگوید مگر مبارکی فرماندار ما نبود علم میگوید بله ولی ژاندارمری بخواست کیکاووسی نماینده بلوچستان که با اقایان مخالف است دست به این اقدام زده ومیگوید من اطمینان دارم اقایان بناخق در تشکیلات ژاندارمری بازداشت هستند واز پادشاه تقاضای ازادی انها را مینماید.
شاه هم همان روز دستور ازادی پنج زندانی را که چند ماه بدون تفخیم اتهام در بازداشت بسر میبردند میدهد واقایان سردار عیسی خان ومهیم خان وایوب خان وکریم خان وعلم خان ازاد میشوند وبرای ازادی بعقیه زندانیان دست بفعالیت میزنند وعلیه سرگرد میثاقی فرمانده گروهان فنوج که فرمانده ستون عملیات هم میباشد اعلام جرم میکنند ودر این موقع که حدود نه ماه از خادثه تنگ سرحه میگذرد اقایان شیرانی و کیکاووسی بسر لشکر گلپیرا که فرمانده ژاندارمری کل کشور است قول وتعهد داده بودند که اگر اقایان لاشاری ومبارکی بازداشت واز منطقه حارج بشوند دادشاه کمتر از یکماه کشته ویا از منطقه حارج خواهد شد ولی گلپیرا متوجه قول قرار انها میشود واز کردار خود وزندانی نمودن سران دوطایفه پشیمان میشود وچندین مرتبه اقایان سردار عیسی خان ومهیم خان را بدفترش دعوت میکند واز انها تقاضای همکاری میکند ولی انها میگویند تا در باره جنایات وچپاول سرگرد میثاقی وگروهبان چراغ خان شیرانی تخقیق نشود ما حاضر بهمکاری نیستیم گلپیرا هم خیلی زود فردی را بنام سرهنگ جباری عازم منطقه میکند تا بر نهوه تعقیب نظارت داشته باشند سرهنگ جباری وارد منطقه میشود وافراد وابسته به اقایان لاشاری ومبارکی هر روز گزارشاتی از نخوه تعقیب وجرم جریمه مردم بیگناه را به سرهنگ جباری گزارش میکنند ودر مدت یکماه سرهنگ جباری پرونده ای علیه میثاقی تنظیم او را به تهران معرفی میکند وخود فرماندهی عملیات را بعهده میگیرد.

حلاصه زمانی که میثاقی وارد تهران میشود او را چند بار با اقایان کریم خان وعلم خان که از وی شاکی شده بودند در بازجوئی ها مواجه میدهند و در نتیجه گزارشات سرهنگ جباری ومواجه حضوری با اقایان که با دلیل مدرک همراه بوده میثاقی از کار برکنار میشودروانه زندان میگردد ودر همین زمان سپهبد جهانبانی با اقایان سردار عیسی خان ومهیم خان تماس میگیرد وانها را تشویق میکند که در این شرایط حساس که برای دولت ایران بوجود امده ودادشاه دو نفر مامور امریکائی که مهمان ما بوده اند را بقتل رسانده همکاری شما لازم است وپس از چندین جلسه گفتگو وتبادل نظر جهانبانی میگوید من ترتیب ملاقات شما را با پادشاه میدهم تا شخصا از شما تقاضای همکاری بکنند سر انجام اقایان بخاطر نجات دهها نفر از بستگان خود که بدون گناه زندانی شده بودند واختمال اعدامی بعضی از انها هم میرفت بخصوص بیشتر نگران زندانی حاج اسلام خان ومیرزا خان وپسرش بودند که صرفنا بخاطر وابستگی فامیلی مخالفین انها را همدست دادشاه قلمداد کرده بودند در صورتیکه نامبردگان کوچکترین رابطه ای با دادشاه نداشته اند.
بهر صورت پیشنهاد جهانبانی پذیرفته میشود وقت ملاقات میگیرد اقایان سردار عیسی خان ومهیم خان به اتفاق جهانبانی شرفیاب میشوند نقل قول از اقای مبارکی میگوید پس از ادای اخترام شاه رو بمن کرد گفت مبارکی من با بودن شما دارم در انظار حارجیان خجالت میکشم که مهمانان من کشته شده اند وتا هنوز قاتلین مجازات نشده اند مبارکی میگوید من بحدی تخت تاثیر گفته شاه قرار گرفتم گفتم اعلیحضرت برای ما کافی است بشما قول میدهیم بزودی یا خبر کشته شدن من وبرادرانم بشما میرسد ویا کشته شدن دادشاه وهمراهانش شاه خوشخال میشود میگوید دستورات لازم را به جهانبانی میدهم هر چه لازم دادشته باشید فراهم میکنند وبا این قول قرار از خضور شاه مرحص میشوند وچند روز بعد ستاد عملیاتی. با حضور امیر اسد الله خان علم در منزل سپهبد جهانبانی تشکیل میشود واقایان خواسته خود را در مرحله نخست ازادی حاج اسلام خان ومیرزاخان وسایر زندانیان را مطرح میکنند وجهانبانی قول میدهد من بزودی ترتیب ازادی کلیه زندانیان را میدهم ولی مدتی طول میکشد تا پرونده انها که در دادستانی ارتش مطرخ است مختومه اعلام بشود جهانبانی میگوید تا رسیدن شما به منطقه وپیش از شروع برنامه کاری شما اقایان حاج اسلام خان ومیرزا خان وسایرین وارد ایرانشهر خواهند شد.
بهر جهت اقایان بقول جهانبانی که از خمایت پادشاه برخوردار است اطمینان پیدا میکنند و دیگر خواستهای خود را مطرخ مینمایند ومیگویند ما تخت هیچ شرایطی با ژاندارمری همکاری نمیکنیم چون تمام گرفتاریها وخسارتها را بدون جهت صرفنا بخواست مخالفین برای ما دوطایفه بوجود اورده میگویند ما تنها به این دو افسر ژاندارمری اعتماد داریم ولازم است در برنامهای ما از نزدیک نظارت داشته باشند. یکی سرهنگ ژیان است ودیگری سروان خدادادخان ریگی با این پیشنهاد موافقت میشود وهم میگویند ما ختی تفنگ هم از ژاندارمری تخویل نمیگیرم بلکه بما تنها بیست قبضه تفنگ برنواز ستاد ارتش در تهران تخویل داده شود جهانبانی سریع برنامه رفتن اقایان را بمنطقه ردیف میکند ودر تهران به انها اسلحه تخویل دادمیشود وختی یک کامیون ارتشی را برانندگی فردی بنام گروهبان محمودی ترک تبار در اختیار اقایان میگذارند اقایان سردار عیسی خان به اتفاق مهیم خان وکریم خان وعلم خان وبهمراهی سرهنگ ژیان عازم ایرانشهر میشوند حاج ایوب خان طبق خواسته اقایان در تهران باقی میماندوسروان ریگی هم سریع ازشهرستان نیریز فارس بناحیه بلوچستان منتقل میشود تا در ایرانشهر به اقایان ملخق بشود اقایان سردار مبارکی ومهیم خان پس از نه ماه دوری از منطقه با این ترتیب وارد پهره میشوند ولی منتظر امدن حاج اسلامخان وسایر زندانیان هستند چون به جهانبانی گفته شده تا اسلام خان ومیرزا خان وارد ایرانشهر نشوند ما دست به هیچ اقدامی نخواهیم زد.
خلاصه نکته قابل توجه این است زمانیکه مهیم خان برای خدا خافظی اسلام خان ومیرزا خان بزندان میرود به اسلام خان میگوید ما چند روزی باید پیش از شما به ایرانشهر برویم تا کارها را روبراه بکنیم وشما مطمئین باشید جهانبانی طبق دستور شاه دنبال کار شما است ومشکلی پیش نمیاید اسامخان بشوخی میگوید زندان بودن وازادی ما مسئله ای نیست فقط از طرف ما بزن بچهای خود سلام برسانید مهیم خان از گفته وی نا راخت میشود وقسم میخورد تا اول شما ومیرزاخان نزد زن بچهای خود نرفته اید رفتن من پیش زن بچها برایم خرام است اسلام خان میگوید مهیم من شوخی کردم گناه زن بچها را بگردن من نیندازید. بهر جهت مهیم خان زمانیکه وارد منطقه شد برای دیدن زن فرزندانش نرفت وبا وجودی که یک هفته پس از رسیدن انها بپهره اقایان اسلام خان ومیرزا خان وسایر زندانیان وارد پهره میشوند. ولی دیگر فرصت برای مهیمخان پیش نیامد تا از عیال واولاد خود دیدن بکند ودرست بیست روز پس از ورود بمنطقه بود که وی همراه دادشاه وبرادرش وهشت نفر از همراهانش کشته میشود وزن فرزندانش از دیدن وی مخروم میشوند به این میگویند قول بلوچی و راه رسم همراه داری. ضمنا از نخوه ملاقاتها واخرین برخور بارها بعرض عزیزان رسانده شده ودیگر لازم بتکرار نمی بینم شاید لازم باشد عزیزان بدانند در مقابل این فداکاری دولت چه پاداشی به اقایان وبازماندگان شهدا میدهند . 1 - به سرهنگ اسدالله ژیان در جه تیمساری داده میشود وبسروان ریگی درجه سرگردی وبه ورثه مهیم خان خقوق یک افسر وبورثه بعقیه شهدا خقوق یک درجه دار مستمری پرداحت میشود. وهمچنین در مجلس از شهدای بلوچستان تجلیل بعمل میاید واقای ابراهیم خان پردلی نماینده زابل در این مورد سخنرانی میکند وبا این بند شعر سخنرانی خود را اغاز میکند سخنرانی وی در جراید انروز منعکس ومنتشر میشود میگوید- (هرگزنمیرد انکه دلش زنده شد بعشق = ثبت است بر جریده عالم دوام ما ) وهم درروزهفتم خادثه جلسه ختمی درمسجد سپهسالارتهران توسط امیراسذالله خان علم برگذار میشود. وهمچنین در مسجد جگرد ایرانشهرجلسه ختمی برگذار میشود ودران جلسه مولوی گل محمد ملازهی امام جمعه ایرانشهر وتیمسار ژیان بسخنرانی میفردازند واز شهدا تجلیل بعمل میاید .وچند روز بعد از پایان مراسم در پهره سردار عیسی خان مبارکی ومحمد خان میرلاشاری وارد تهران میشوند وبحضور شاه شرفیاب میشوند پادشاه از نامبردگان تشکر میکند وبمبارکی میگوید حواسته شما چیست وی میگوید سلامتی اعلیحضرت فقط دستور بدهید املاک شهردراز ومحمد اباد را به رعیتهای شما برگردانده شود چون چند ماهی است با پارتی بازی کیکاووسی نماینده بلوچستان املاک مذکور از انها گرفته شده وبورثه دوست محمد خان واگذار گردیده شاه بلا فاصله به تیمسار نصیری که در انجا حضور داشته دستور میدهد همراه مبارکی بوزارتخانه مربوط مراجعه وجریان را پی گیری بنمائید ودر همان ملاقات دستور میدهد به مبارکی مدال سپه وبه محمد خان یک قبضه تفنگ برنو داده بشود دستور شاه بوسیله جهانبانی به فرمانده ستاد ارتش ارتشبد هدایت ابلاغ میشود که طی تشریفاتی مدال سپه بسردارمبارکی وتفنگ بمحمد خان میرلاشاری داده میشود از قرار اطلاع ارتشبد هدایت به جهانبانی میگوید مدال سپه فقط به افراد نظامی که در یک جنگ حارجی بپیروزی بزرگی برسند تعلق میگیرد نه بیک غیر نظامی جهانبانی میگوید کدام جنگ حارجی بزرگتر از این فدا کاری است که اقایان انجام داده اند بهر حال چون فرمان شاه صادر شده بود مدال سپه بمبارکی وتفنگ بمحمد خان در ستاد ارتش و در حضور عکاسان وخبر نگاران داده میشود وحتی این مراسم از رادیو تهران هم پخش میشود وهم از طرف ستاد ارتش حکم رسمی سرپرستی طایفه لاشاری بمحمد خان ابلاغ میگردد. ضمنا مدال سپه از نظر اهمیت دومین مدالی است که در ارتش ایران وجود داشته اولی مدال ذوالفقاراست و دومی مدال سپه میباشد
خلاصه پس از پایان این مراسم چند روزی بعد اقای مبارکی به اتفاق تیمسار نصیری جهت پی گیری املاک شهردراز ومحمد اباد بوزارت کشاورزی مراجه میکنند وتیمسار فرمان شفاهی شاه را ابلاغ میکنند مسئولین وزارتخانه پروند دهات نامبرده را مورد برسی قرار میدهند میگویند حدود شش ماه پیش بدرخواست نمایندگان مجلس لایجه ای بتصویب میرسد که مستغلات و املاکی که در زمان رضا شاه از متمردین مصادره شده باید بورثه انها برگردانده بشود این لایجه در مجلس تصویب و با مضا شاه هم میرسد واملاک شهردراز ومحمد اباد هم شامل همان قانون میشوند وزیر مروبط به نصیری میگوید برگشت دادن املاک وباطل کردن این مصوبه کاری دشوار است مگر دوباره مجلس چنین مصوبه ای را باطل وباز هم به امضا شاه برسد. خلاصه نصیری ومبارکی نا امید ازوزارتخانه برمیگرددند میدانند پس گرفتن املاک از ورثه دوست محمد خان کار مشکلی است چون جنبه قطعی وقانونی پیدا کرده. خلاصه اقای مبارکی در تهران میماند ومحمد خان بمنطقه برمیگردد اقای مبارکی پس از دوسه ماهی توقف درتهران روزی بحضور امیر علم میرسد وی میگوید شما دوره بعدخود را کاندید وکالت ازشهرستانهای ایرانشهر وچابهاربکنید چون نظر مرکز مساعد است برگردید بمنطقه مشغول فعالیت باشید. در ضمن باز هم از طرف ژاندارمری به اقایان حاجی اسلام خان مبارکی ومحمد عمر خان ملک نژاد بهر کدام یک قبضه تفنگ برنو داده میشود. وهم بخواست اقایان مبارکی ولاشاری اقای محمد عمر خان بارکزهی از شهرداری ایرانشهر برکنار میشود منتها ورثه دوست محمد خان در این زمان صاحب ملک واملک فراوانی شده بودند وضعیت اقتصادی انها روبراه تامین شده بود گویا محمد عمرخان با فروش قسمتی از املاک خود برای همیشه بسروان نقل مکان میکند ودرا نجا ازدواج مجددی میکند وتا اخر عمرش درسراوان ماندگار میشود ولی بعد از وی فرزندش بهمن خان جای پدر را میگیرد وخیلی زود مطرح میشود.
وباز هم بتلافی اذیت ازاری که چراغ خان شیرانی زمان تعقیب بمردم لاشار واهوران نموده وی را متهم بقتل یک ژاندارم میکنند علیه وی اعلام جرم میکنند چراغ خان ازژاندارمری احراج ودرجه او گرفته میشود وتخت پی گرد دادگاه نظامی کرمان قرار میگیرد وبرای برادرش بلوچ خان هم که زمان علی خان مرتکب قتل شده بود اقایان لاشاری پدر ومادر مقتول را از فنوج بلاشار میبرند وعلیه بلوچ خان شکایت میکنند وبلوچ خان هم بدادگاه عمومی احظار میشود ومدتها متواری ودربدر میگرددو سالها دو برادر دوچار درد سر گرفتاری میشوند وچاره ای نمی بینند چراغ خان بتهران میرود منزل مبارکی از وی طلب گذشت وکمک میکند وبا کمک وسفارشات مبارکی چراغ خان در دادگاه نظامی تبرعه میشود وبلوچ خان هم ناچار میشود همراه اقایان میرزا خان ملک نژاد وتعدادی ازاقوامش جهت معذرت خواهی بهریدوک میروند وضمن پرداخت دیه به پدر مقتول بنام درمحمد فرزندشهرضا صلح صفا برقرار میشود وتعدادهفتاد بوطه نخل خرما خونبها میدهند در محمد رضایت میدهد وی پس از چهار پنج سال توقف در هریدوک با خوشخالی بفنوج برمیگردد این بود نتیجه اختلاف طایفگی اقایان بجای درخواست اساسی خواهان پس گرفتن املاک مخالفین خود میشوند چراغ خان برادرش تاوان همکاریهای ژاندارمری را می پردازند البته هر دوطرف در فرصتهای بوجود امده در ضربه زدن بهمدیگر کوتاهی نمیکنند.
درضمن یاد اوری میکنم خوادث ودرگیریهای زمان سردار عیسی خان را در قسمت ( دوازدهم ) متوفق نمودم ویک بار دیگر ماجرای دادشاه را دنبال کردم تا بجعلیات ونوشتهای افراد غیر بومی که بیشتر توهم وخیال پردازی است به ان پرداخته بشود چون برما لازم است رحدادهای تاریخی زادگاه خود را انطوریکه اتفاق افتاده بنسل جوان خود منتقل بنمایم تا بنوشتهای واهی وبی اساس افراد غیر بومی توجهی نکرده باشند.
وخالا بسیار مختصر بنوشتهاونظرات نویسندگانی که در مقاله فردی بنام سمیه خانی پور بنام طغیان دادشاه تخریر نموده اند اشاره میکنیم ضمنا نوشته خانی پور در بایگانی سایت پهره موجود است وحالا به نوشتهای اقایان نویسندگان معاصر توجه بفرمائید که چه اراجیفی بخورد مردم منطقه میدهند که خود از چون چند ماجرای دادشاه اگاهی بیشتر وکاملتری دارند.
1- اقای افشاردر کتابش می نوسید دولت به سبب ناکامی ژاندارمری از سرداران بلوچ کمک خواست وانان را برای مذاکره بتهران دعوت کرد از جمله مهیم خان وعیسی خان مبارکی ایا از این اقا نباید پرسید دولت کدام سردار بلوچ را بتهران دعوت کرد و درخواست کمک میکند ایا زندان نمودن سردار عیسی خان ومهیم خان وبستگان انها در تهران دعوت بحساب میاید پس باید گفت تنها اقایان مبارکی ولاشاری هزینه سنگینی ماجرای دادشاه را پرداخت کردند وهیچ سرداردیگری نه بتهران دعوت شده ونه متخمل خسارت وزندانی میشوند واقایان شیرانی هم از بدو اشراری دادشاه دوشا دوش ژاندارمری در تعقیب دادشاه بوده اند ودیگر سران طوایف سرحد مکران فقط از دور نظاره گر جریانات بوده اند.
وباز مینویسدهنگام ملاقات عیسی خان سروان ریگی وچند تفنگچی بلوچ به همراه استواری که ملبس به لباس سرهنگی بوده بسوی محل قرار گذاشته شده میروند جل الخلایق از این اقا پرسیده بشود شما این اطلاعات دست اول را از کجا واز که بدست اورده اید این را قریب به اتفاق مردم منطقه میدانند در ان ملاقات نه عیسی خان حضور داشته نه سروان ریگی ونه تفنگچی بلوچ ونه استواری ملبس به لباس سرهنگی این جمله اخرش خنده دار است ایا دادشاه در طول عمرش با درجه داری مواجه شده که تشحیص بدهد ملاقات کننده سرهنگ است یا استوار ملاقات کنندگان همانهای بوده اند که همراه دادشاه وبرادرش کشته میشوند این هم از اقای افشار که گویا سیستانی هم هست وهمسایه ما
.2 - نیکبختی میفرماید اما مسئله این است که چرا دادشاه گروه اصل چهار را کشت با اطمینان میگوید انچه مسلم است او از سوی عوامل دولت به طور غیر مستقیم حمایت می شد بحصوص ازسوی داردسته علم تا اینکه طی توطعه ای حساب شده وبا طرحی انگلیسی به منظور نا امن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگلیس با امریکا در منطقه وبمنظورملغی شدن اصل چهار ویافتن نفت از سوی امریکائیها این گروه رادر تنگ سرحه بقتل رساندند بدین ترتیب سال 1336اصل چهار از سوی گریگوری رئیس اصل چهار متوفق شد وانگلیسیها موفق می گردنداز باز شدن جای پای امریکائیها در بلوچستان جلوگیری کنند نیکبختی ص- 164 ایا بنظر یک بلوچ ویک بومی نوشتهای اقا توهم وخیال پردازی نیست نوشتهایش جنبه شخصی وسیاسی پیدا نمیکند ونمیخواهد خود را یک فردسیاسی ان زمان جلوه بدهد ومطالبی بدور از خقیقت را در مورد دادشاه بیان میدارد. وکشته شدن تصادفی امریکائیها را بپای علم داردسته اش وانگلیسیها میگذارد به این اقا بایدگفت کاشف بزرگ ودروغگوی قرن.
3- باز نویسنده ای دیگر بنام همان در کتابش می نویسد سرانجام سرداران محلی تخت فشار مرکز مجبور به همکاری باژاندارمری شدند وطی یکسری برخورد ها ضرباتی بر گروه چریکی دادشاه وارد کردند این هم از همان نا اگاه تر از بعقیه. 4- نویسنده ای دیگر بنام غراب مینویسند محلی که دادشاه بدام می افتد در ده فرسنگی هیچان ودر دامنه هفت کوه بوده است غراب ص- 34 این هم از غراب. 5 - ما از تجزیه تخلیل نوشتهاوبرداشتهای خود سمیه خانی پورو اقای علی رضا دوراندیش میگذریم چون میگویند مشت نمونه خروار است. در پایان بنظرم اگر به شعر لال بخش کهلافی توجه بیشتری بشود میتوان واقعیتهای ماجرای دادشاه را در ان یافت لالبخش ششماه بعد از قتل دادشاه شعری بسیار نغز که حدود چهار گال است میسراید واگر منصفانه قضاوت بشود میتوان انرا درست ترین سندی از واقعه زمان دادشاه دانست چون لال بخش میگوید من بارها دادشاه را دیده ام واز چون چند او وخانوادش اگاهی کاملی دارم. بهر جهت لال بخش فردی است بومی منطقه ساکن کهلاف نیکشهرکه در مسیر جولان گاه دادشاه سکونت داشته ونه مثل ملا ابابکر گوادری که حدود سی سال بعد از قتل دادشاه شعری میسراید که سرا پا غلو ومن در اوردی است ولی چون شعر وی در اوایل انقلاب و زمانی پخش میشود که جو کاملا بنفع دادشاه است جوانان نا اگاه وی را قهرمان اسطوره ای میدانند البته خود ملا ابابکر در شعرش میگوید من بچشم خود چیزی ندیده ام بلکه شنیده ام ولی لال بخش میگوید من دادشاه را بارها از نزدیک دیده ام پس بقول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن شعر لابخش فقط درهمان اوایل که خودش زنده بود شنوندگانی داشته ودر ان زمان نه رادیو ضبط و کاستی وجود داشته ونه سیدی تا مردم بشعر وی دست رسی پیدا بکنند ولی خوشبختانه شعر وی در کتاب اقای محمود زند مقدم بنام خکایت بلوچ مکتوب شده وامکان دست رسی بکتاب مذکور بسیار اسان است. وشعر جوان پسند ملا ابابکر را خواننده معروف کمال خان با اب تاب میخواند وهزاران کاست سیدی از شعر وی پخش ودر دست رس عموم قرار گرفته ولی شعر لابخش که بسیار منصفانه وبا واقعیت نزدیک است بصورت کاست نوار درنیامده لال بخش هر دوطرف را در خد موقعیت شان تعریف تمجید میکند بچند بند از شعر لال بخش که بطور نا منظم بیاد من مانده توجه بکنید - در وصف دادشاه میگوید - (صحرائی کمالی رندان =گون اهل وارث و فرزندان = ترکش کت وتی ابندان ) ( اندیش نیست بلوچا هچبر = بیت گون دولتان سر بسر) ( بندنت جابوان پرمیانا =.گردنت پر مراو شانا کوهو کوه سرو گیابانا) حالا در مورد مهیم خان ودادشاه میگوید. ( ماهی گشتگت شوهازی = دپ کپتنت مروکین غازی ) ( گوشتگ زحم جنین سردارا = گونا قهر عقربین اشرارا ) ( بیا بنند کوهسران هوشیارا = شاه بخشت کننو ای بارا ) ( جواب دات دادشاه بی پیرا = محمد مرد کشین روح گیرا ) (خان ما گفته سبق چه دیرا = ما لوتن احمد شاهی جندا ) ( یا سرهنگ برن په بندا = ما بیزار کنن ای زندا ) ( زهر گپتگ مهیم تازی سوار = لاشاری نوابین سردار) (منی هفت پشتا نکت چوشین کار =همراهی نداتگ هچ بار) ( نو نزدیکین خبر بوتنت دور = سرپتنت ای دو نیما جان گیر ) ( رتکنت رودنو رنگین تیر = سالونک بوتگنت خان و میر) ( خانا سنگتت دو سه جوان = موسی خان وملک یوسف خان زخم بازی کریم خان سلطان) (میربلی نهال زیبوشان سرحیلین حسن گون براسان = مردان دوست نیت وتی عمروجان) ( کار نی بزدلین مردانی = پهر بندین محل گردانی )
(کارن تیغ جنین میرانی = لاشاری بلاه زیرانی ) ( چار ده سال وتش گمراه کت = خانا مامله کوتاه کت ) ( راجانا ند نت ازارا = په حیر برکته سردارا ) ایا بنظر عزیزان شعر لال بخش متوازن تر ومستند تر است یا شعرملا ابابکر چون ملا ابابکر میگوید (بستگی زرین کلاتی = گونتی پانصد تفنگ ) ایا از دادشاه اطاق خشت گلی ویا سنگی باقی مانده ایا دادشاه پانصد تفنگچی همراه دادشته یا فقط ده پانزده نفرهمراهان وی بوده اند میشود سراغ قلعه زرین وتعداد نفرات دادشاه را ازوشدل پسر جلال شاه نوه عموی دادشاه که در قید حیات است ودر ابادی کلگ بگا سفید کوه سکونت دارد جویا شد. البته دوتا پسران دادشاه اقایان کمال ساکن اطراف فنوج وشعبان ساکن امارات که در قید حیاتند ودر زمان قتل دادشاه کودکانی بیش نبوده اند وتنها میشودحاطرات درست وصحیح را از وشدل واز طرف مقابل ازکدخدا شهکلی که ساکن تنگ سرحه میباشد کسب اطلاع نمود چون تعداد نفرات دادشاه را به اسم میدانند ومیشناسند. در پایان بعرض عزیزان میرسانم در همین جا بماجرای دادشاه خاتمه میدهیم مجددا خوادث ورخدادهای زمان سردار عیسی خان مبارکی را پی میگیریم . موفق باشید عبدالکریم بلوچ



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر